Friday, July 25, 2014

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

پرو بال ما شکستند و  در قفس گشودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش شکسته باشد


Wednesday, October 16, 2013

ای جان و ای دو دیده بینا چگونه‌ایوی رشک ماه و گنبد مینا چگونه‌ای
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مستما بی‌تو خسته‌ایم تو بی‌ما چگونه‌ای
آن جا که با تو نیست چو سوراخ کژدم استو آن جا که جز تو نیست تو آن جا چگونه‌ای
ای جان تو در گزینش جان‌ها چه می‌کنیوی گوهری فزوده ز دریا چگونه‌ای
ای مرغ عرش آمده در دام آب و گلدر خون و خلط و بلغم و صفرا چگونه‌ای
زان گلشن لطیف به گلخن فتاده‌ایبا اهل گولخن به مواسا چگونه‌ای
ای کوه قاف صبر و سکینه چه صابریوی عزلتی گرفته چو عنقا چگونه‌ای
عالم به توست قایم تو در چه عالمیتن‌ها به توست زنده تو تنها چگونه‌ای
ای آفتاب از تو خجل در چه مشرقیوی زهر ناب با تو چو حلوا چگونه‌ای
زیر و زبر شدیمت بی‌زیر و بی‌زبرای درفکنده فتنه و غوغا چگونه‌ای
گر غایبی ز دل تو در این دل چه می‌کنیور در دلی ز دوده سودا چگونه‌ای
ای شاه شمس مفخر تبریز بی‌نظیردر قاب قوس قرب و در ادنی چگونه‌ای

Thursday, September 26, 2013

عمره داره تند تند میگذره ها
رفتم یه سری به این صندلیه که عکسش این پشته بزنم دیدم دیگه نیست!

Tuesday, January 8, 2013

یه حال و هوای عجیبی دارم.
بعد از مدتها امشب برای اولین بار با وجود این که فردا امتحان دارم می خوام هشت ساعت بخوابم !!!
یک هفته هست که دارم میخونم
تا اونجایی که ذهنم میرسه تا حالا یه همچین حالتی وجود نداشته برام که یه درسی رو تموم کرده باشم برم سر امتحان.
اگه خدا بخواد منم دارم آدم میشم.


پ.ن.

 بعد از نوشتن بخش بالا یه دفه دیدم یه بخشی از درس تو کتاب نیست منم نخوندم. مجبور شدم تا صبح بشینم بخونم .ولی شکر خدا امتحانی دادم در سطح جام باشگاه های اروپا!. یه وضعیتی بود که از سه ساعت وقت امتحان یک ساعت آخر بی کار بودم داشتم دوستان رو مستفیض می کردم
یاد اوایل دوره لیسانس افتادم

Sunday, January 6, 2013

تا که در بند یکی بندم هست
با تو ای سوخته پیوندم هست
گر چه در تب تند شکنجه می‌سوزم
ز خون ریخته خورشیدها می‌افروزم

Wednesday, December 12, 2012

مولانا میگه:

تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمهٔ نانی نانی

این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی
هر چیزی که در جستن آنی آنی

Monday, November 26, 2012

من ازهمین جا  از همه کسانی که میگن تو ایران آزادی بیان نیست خواهش می کنم خودشون یه بار برن توی دستشویی عمومی روی در و دیوار آزادی بیان رو ببینند. دیگه هی نگن آزادی بیان نیست و فیلتر و روزنامه رو بستن و....

Thursday, November 1, 2012

مرد و زن

 چند وقت پیش یه متنی از یک سایتی اینجا گزاشتم که فکر می کنم بین باقی پست های قدیمی پاکش کردم.حالا دیدم جاش خالیه متن رو با تغییرات نزدیک به 80 درصدی ولی با هموم مضمون به علاوه تفکرات شخصیم دوباره نویسی می کنم.


 انسان ها با شعورند . اما پشت این پرده ی گاه نازک و گاه ضخیمِ شعورشان حیوانی هست که هر چه از دور تر به آنها نگاه کنی حیوانیتشان بیشتر پیداست. حیوانی که بر اساس زاتش تمایلاتی دارد که اساس زندگی اوست. می خورد . می خوابد. میل جنسی دارد. و دیگر تمایلاتی هست که شاید دیر تر دیده شوند ولی به اندازه خوردن برای آنها ضروریست. آن ها نیازهای بقای انسان هستند و این دیگرها رازهای بقا و دوام او هستند.
 .در یک شب سرد زمستان زیر باران توی بیابان دور افتاده وقتی که صدای گرگ به گوش می رسد مرد لباس خود را روی شانه جفتش می اندازد و با صدای کلفت شده ی بدون لرزش آرام در گوش جفتش می گوید "عزیزم همه چیز درست می شود".و زن را در آغوش می گیرد. همیشه زنان این دروغ شیرین را باور کرده اند که مردشان نمی میرد. نمی هراسد. نمی شکند. و خداوند تا کنون این باور معصومانه را بی جواب رها نکرده.همه چیز درست شده.
  گذشت سالها و این راز مرد ها که می دانند وقتی می گویند "همه چیز درست می شود" دروغ می گویند به مرور غم و رنج و زخمی زیبا در دل آن ها ایجاد کرده که از صدایشان پیداست. و زنها به شدت مجزوب این زخم صدا و شانه پهن و اندام مستحکم هستند که روی هم رفته نشانه ی یک چیز هستند و آن "همه چیز درست می شود" های قابل باور تر و تکیه گاه های محکم تر است. و مرد ها این مرد بودن خود را مدیون این اعتماد و شکر گزاری زنان هستند. مرد ها خود می دانند که اگر زن ها نبودند پشت این چهره های خشن و سیگارهای کت و کلفتی که با ژست های خشن دود می کنند همان پسر بچه های ده دوازده ساله هستند که صبح تا شب بیکار پی بازی بودند. یا از کرسنگی می مردند و یا یک دیگر را می خوردند. و همین نقش سوپر هیرویی که زنها به آنها دادند از آنها انسان های بهتری ساخت است.
 شاید بپرسید چرا باید وقتی شب است و بیابان است و سرمای فراوان است، کتتان را روی دوش زنی بیاندازید و خیالش را راحت کنید که همه چیز درست می شود؟ چه می شود اگر راستش را بگویید؟ اگر بگویید: “من هم می ترسم. من هم سردم است ؟. کسانی که این سوال را می پرسند درکی از وسعت معنای زنانگی ندارند. نمی دانند که اگر تعداد زنان دلشکسته جهان به حد کافی برسد خورشید خاموش و زمین سرد خواهد شد. آنها نمی فهمند که خنده ی آفتاب و سبکی هوایی که تنفس می کنند جادوی زنان دل آرام خوب مورد توجه قرار گرفته ی خوب بغل شده ی خوب خارانده شده است .همه اینها برای این است که جهان نه تنها قابل تحمل که اساسن قابل سکونت شود.
وشاید بپرسید چرا باید وقتی شب است و بیابان است و سرمای فراوان است، در آغوش مردی رفت که خود او نیز نمی داند چه خواهد شد؟که خود او با وجود هیبت مردانه اش هزاران بخش زندگی ازدست او خارج است؟ کسانی که این سوال را می پرسند هم درکی از وسعت معنای زنانگی ندارند.که اگر اعتماد و وابستگی و شکر گزاری زن ها نسبت به جفتشان نبود .این مسئولیت بر دوش مردان سنگینی نمی کرد تا شانهایشان پهن تر و پهن ترو صدایشان زخمی تر.و دلهایشان بزرگتر شود. در شب سرد زمستان در بیابان مردهایی از پس گرگ ها بر می آیند که زنهایی تنها امیدشان به آنهاست.مردانی که مجبورند مرد باشند. مرد هایی که نقش سوپر هیرو به آنها داده شده. به آنها اعتماد شده .از آنها اطاعت شده.به آنها تکیه شده.و از آنها تقدیر شده.
 ا َ ....   اینجا هنوز هست !!!

Thursday, February 16, 2012

امنیت

صحبت امنیت شد و این که میشه ساعت 2 شب رفت بیرون یا نه
الان می بینم نه
دوی شب  که هیچی .سر مغرب برای وضو توی دستشویی هم که بری معلوم نیست بیرون که میای کی داره پشت سرت چه کار می کنه و دیگه فکر اینکه تا حالا چند بار این کار رو کرده و تو نمی دونستی.
 آره امنیت نیست
متاسفم