Thursday, February 16, 2012

امنیت

صحبت امنیت شد و این که میشه ساعت 2 شب رفت بیرون یا نه
الان می بینم نه
دوی شب  که هیچی .سر مغرب برای وضو توی دستشویی هم که بری معلوم نیست بیرون که میای کی داره پشت سرت چه کار می کنه و دیگه فکر اینکه تا حالا چند بار این کار رو کرده و تو نمی دونستی.
 آره امنیت نیست
متاسفم


Saturday, February 11, 2012

میراث


لیک هیچت غم مباد از این،
ای عموی مهربان، تاریخ!
پوستینی کهنه دارم من که می‌گوید
از نیاکانم برایم داستان، تاریخ!

من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست.
نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست.
وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
کاندرین بی‌فخر بودنها گناهی نیست.

پوستینی کهنه دارم من، سالخوردی جاودان‌مانند.
مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم، که شب تا روز
گویدم چون و نگوید چند.

سالها زین پیشتر در ساحل پُرحاصل جیحون
بس پدرم از جان و دل کوشید،
تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد.
او چنین می‌گفت و بودش یاد:
ـ "داشت کم کم شبکلاه و جبه‌ی من نو ترک می‌شد
کشتگاهم برگ و بر می‌داد.
ناگهان توفان خشمی باشکوه و سرخگون برخاست.
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد.
تا گشودم چشم، دیدم تشنه‌لب بر ساحل خشک کشفرودم،
پوستین کهنه‌ی دیرینه‌ام با من.
اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز؛
هم بدان‌سان کز ازل بودم".

سالها زین پیشتر من نیز
خواستم کاین پوستیم را نو کنم بنیاد.
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد
ـ "این مباد! آن مباد!"
ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست ....

پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبارآلود
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود
های، فرزندم!
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودان‌مانند
با بَر و دوش تو دارد کار
لیک هیچت غم مباد از این
کو، کدامین جبه‌ی زربفت رنگین می‌شناسی تو
کز مرقع پوستین کهنه‌ی من پاک‌تر باشد؟
با کدامین خلعتش آیا بدل سازم
که من نه در سودا ضرر باشد؟
آی دختر جان!
همچنانش پاک و دور از رقعه‌ی آلودگان می‌دار.



بخشهایی از یکی از اشعار مهدی اخوان ثالث

Thursday, February 9, 2012

دهم

اول اینکه هر کاری رو باید توی نیم ساعت آخر انجام داد به خصوص کارهایی مثل ثبت نام
دوم خودتو با این حرف ها گول نزن. هم من میدونم هم خود تو.
سوم اینکه اول و دوم ربطی به هم ندارن
چهارم زنگ زده بودی میس افتاده بود دیدم آقا ایکس یا ایکس آقا
پنجم کرمتو صفاتو صافی تو یا وفاتو؟ با وفا !
ششم جریمه با عکس یادگاری برای سرعت غیر مجاز لاک پشت توی تونل رسالت
هفتم پیشرفت فناوری ویرچوالیزیشن و انتقال ماشین به پارکینگ مجازی ناجا
هشتم خوب منم خسته ام
نهم شب خوش
 
پ.ن :)

Wednesday, February 1, 2012

چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رخت ها را بکنیم
 آب در یک قدمی است

روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم
خواب یک آهو را
گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
 و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ


و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ این همه سبز
صبح ها نان و پنیرک بخوریم
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت

و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند

و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود لطمه می خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت
و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد
و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریا ها

و نپرسیم کجاییم
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را

و نپرسیم که فواره اقبال کجاست
ونپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند

پشت سرنیست فضایی زنده
پشت سر مرغ نمی خواند
پشت سر باد نمی آید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است
پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره ی موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد